پسر گرسنه اش است ، شتابان به طرف یخچال می رود


در یخچال را باز می کند


عرق شرم .بر پیشانی پدر می نشیند


پسرک این را می داند


دست می برد بطری آب را بر می دارد
. کمی آب در لیوان می ریزد

صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه بودم "



پدر این را می داند پسر کوچولواش چقدر بزرگ شده است


 

داستانك شيرين

کند ,آب ,چقدر ,پدر ,یخچال ,داند ,را می ,می داند ,این را ,می کند ,آب در

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

education هنرستان فدک شهرستان بم سایت دانش و علم تحقیقات علمی دانش آموزی و دانشگاهی گوسفند زنده گروه چت بچه های مشهد,لینک گروه های تلگرام مشهدی دانلود رایگان پرسشنامه استاندارد بازی کده مجله تخصصی مهندسی برق نامه ها یک روز بادبادک میشوند :) آتش پنهان